مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...

دلسوخته‏اى هر شب خدا را مى‏خواند و ذکر الله از دهان او نمى‏افتاد. در همه حال لفظ الله  بر زبان داشت و یک دم از این ذکر، نمى‏آسود.
 

 

شبى شیطان به سراغش آمد و گفت: این همه الله را لبیک کو؟ چگونه او را این همه مى‏خوانى و هیچ پاسخ نمى‏شنوى؟ اگر در این ذکر، سودى بود، باید ندایى مى‏شنیدى و لبیکى مى‏آمد.
 

 

مرد، شکسته دل شد و به خواب رفت. در خواب حضرت خضر را دید که به او مى‏گوید: چه شد که از ذکر بازماندى؟ 
گفت: همه عمر او را خواندم، هیچ پاسخ نشنیدم. اگر بر در کسى چند بار بکوبند، پاسخى شنوند. من سال‏ها است که
الله مى‏گویم و لبیک نمى‏شنوم. ترسم که مرا از خود رانده باشد و سزاوار لبیک نباشم .

 

 

خضر گفت: هرگاه که او را خواندى، او تو را پاسخ گفته است.
گفت: چگونه؟                                                                              گفت: همین که او را مى‏خوانى، او تو را حال و توفیق داده است که باز بیایى و الله بگویى. آن الله گفتن‏هاى تو، لبیک‏هاى خدا است. اگر رد باب بودى، آن توفیق نمى‏یافتى که باز آیى و باز او را بخوانى. بدان که اگر در دل تو سوز و دردى است، آن سوز و گدازها، همان فرستادگان خدا هستند که از جانب خدا تو را پاسخ مى‏گویند و به درگاه او مى‏کشانند.

 

گفت آن الله تو لبیک ماست            آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست      

ترس و عشق تو کمند لطف ماست        زیر هر یا رب تو لبیک هاست

 

 

اگر دیدى که جاهلى و غافلى، خدا را نمى‏خواند، بدان که خدا بر دهان و دل او قفل زده است، و اگر اهل دلى پیوسته خدا را خواند، آن از توفیق و اراده حق است که خواسته است بنده‏اش به درگاه آید و نالد. پس اگر چون گذشته ذکر بر لب داشتى، بدان که او تو را بدین کار گمارده است و اگر به ذکر و مناجات، رغبت نداشتى، پس همو تو را اجازت نفرموده است. 

برگرفته از مثنوى مولوى